ناگفتههای برادر کمترشناختهشده آیتالله هاشمی
تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۵۷۸۹۰۹
«شفقنا» با این مقدمه، مشروح گفتوگوی خود با احمد هاشمی را منتشر کرده است که در ادامه میخوانید:
خود را لطفا معرفی فرمایید.
احمد هاشمی بهرمان، متولد در قریه بهرمان هستم، قریه بهرمان که اکنون به نام شهر خوانده میشود، در ۶۰ کیلومتری استان رفسنجان است. پدرم مرحوم حاج میرزا علی هاشمی بهرمان و مادرم ماه بیبی هستند که از معتمدین بهرمان در زمان خودشان بودند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
زمانی که جنگ جهانی دوم رخ داد، وضع مالی مردم بهرمان خیلی مناسب نبود و ماشینی نبود که به وسیله آن گندم و سایر امکانات از شهرستانها به قریهها برسد و تقریبا اوضاع به حالت نیمهقحطی در آمده بود. ۴ درخت بزرگ توت به بلندی ۲۰ متر در بهرمان وجود داشت که در فصل توت، شیخ اکبر بلندترین درخت را انتخاب میکرد و به بالای آن میرفت و برای دیگران توت میچید. ایشان شیطنتهای کودکانهای هم داشتند به همین دلیل هم سن و سالهای ایشان مجبور بودند نظرات ایشان را قبول کنند.
آن زمان در بهرمان مدرسه نبود لذا ابوی ما به شیخ اکبر گفتند که بهتر است به قم بروید و طلبه شوید. ایشان از ۱۳ سالگی به منزل آقای مرعشی یکی از اقوام نسبتا دور ما در قم رفتند. خانه آقای مرعشی نزدیک منزل امام خمینی بود و از زمان طلبگی آشنایی شیخ اکبر با امام خمینی شروع شد. شیخ اکبر پس از ۳ سال و در واقع در سن ۱۵ سالگی در سفری به بهرمان آمدند، عمامه بر سر گذاشته بودند و صورتی نورانی داشتند. از ابتدایی که وارد بهرمان شدند با گروهی که قبلا کارشان در بهرمان بزن و برقص بود و در عروسیها میرقصیدند و میخواندند، مقابله کردند و گفتند که کار آنها خلاف شرع است و بالاخره موفق شد اینها را از بهرمان بیرون کند. آنها هم به قریه مجاور رفتند و زندگی خود را ادامه دادند. یا آن زمان جوانانی بودند که سیگار میکشیدند یا ریششان را میتراشیدند. شیخ اکبر با آنها هم مبارزه میکرد و میگفت جوانان باید محاسن و ادب داشته باشند. سال سوم درس طلبگی شیخ اکبر که تمام شد، دوباره در سفری به بهرمان برگشت. این بار ابوی گفت چون در مدارس رفسنجان فساد زیاد است، دوست ندارم که فرزندم در آن محیط درس بخواند لذا پسر سوم، محمود را نیز به قم فرستادند. شیخ اکبر، محمود را با خود به قم برد و دو سال بعد به بهرمان برگشتند.
پسر اول چه کسی بودند؟
حاج قاسم ۴۳ سالش بود که در سال ۵۵ در اثر سانحهای در راه قم تصادف کردند و فوت شدند.
ایشان به چه کار مشغول بودند؟
بیشتر کشاورزی و کار تجارت پسته و کود میکردند.
پسر پنجم چه کسی بود؟
محمد آقا.
بعد از ایشان فرزند دیگری به دنیا نیامد؟
یک دختر بود که فوت شد.
در سال هایی که آقایهاشمی و آقا محمود در قم بودند، ارتباطی از طرق مختلف مثلا ارسال نامه یا تماس تلفنی بین شما وجود نداشت؟
خیر! اصلا تلفن در بهرمان نبود.
از حال هم هیچ خبری نداشتید؟
خیر! اصلا خبری نداشتیم، چند ماه یک بار که کسی به زیارت حضرت معصومه (س) میرفت، نامهای مینوشتند و به دست ما میرساندند ولی به طور کلی رابطهها خیلی کم بود.
من ۱۵ سالم بود که مدرسه در بهرمان تاسیس شد. چون به مکتب رفتیم و قرآن خواندیم، سال اول توانستیم امتحان دهیم و در کلاس سوم ادامه تحصیل دهیم. کلاس چهارم را نیز در بهرمان خواندیم. کلاس های بالاتر در بهرمان نبود به همین دلیل به رفسنجان رفتیم و ادامه تحصیل دادیم. ابوی ما راضی نبود که ما به رفسنجان برویم و درس بخوانیم و گفت که با شیخ اکبر به قم بروم.
چرا آقای هاشمیبه قم رفتند؟
آقای مرعشی به رفسنجان آمده بودند و ابوی، ایشان را دیدند. مرعشیها که معمم بودند، گفتند که اکبر را برای تحصیل با ما به قم بفرست، ما مراقبش هستیم. ابوی هم اکبر را برای کسب دروس علمی راهی قم کرد.
این در حالی است که در فامیل روحانی نداشتید؟
اصلا در منطقه بهرمان روحانی نداشتیم!
ابوی به چه شغلی مشغول بودند؟
باغی داشتیم که کارگران روی آن کار میکردند. ابوی بر کار کارگران نظارت میکردند.
ابوی در سیاست هم سررشتهای داشتند یا فعال بودند؟
خیر! علاقه چندانی به سیاست نداشت ولی چون معتمد محل بود مردم برای مشورت پیش ایشان میآمدند. والده ما هم با وجود اینکه با سواد نبود اما پزشک بهرمان محسوب میشد.
ابوی منعی نداشت از اینکه آقای اکبر هاشمی وارد سیاست میشوند؟
ایشان در بهرمان بود و به گوشش نمیرسید که شیخ اکبر در قم مبارزات را شروع کرده است البته اوایل هم مبارزات مخفی بود.
آقای اکبر هاشمی چند سالشان بود که مبارزات را شروع کردند؟
از ۲۰ سالگی.
عملا ابوی انسان متدینی بود؟
بله! ایشان همیشه نماز شب میخواند و در انجام کارها بسیار منظم بود.
مادر چطور، ایشان هم عملا انسان متدینی بود؟
بله! ایشان هم همینطور؛ طبعا با پدرم حشر و نشر داشت. فرزندان عمو و خاله به دلیل معیشت سختی که آن زمان بود به منزل ما میآمدند که وضعیت معیشتمان بهتر بود.
پدر یک همسر داشتند؟
بله!
با مادر محشور بودید؟
مادرمان بسیار مقتدر بود و فرزندان را به خوبی تحت کنترل داشت و همیشه میگفت بعد از نماز صبح باید دو ساعت قرآن با صدای بلند بخوانید. میگفت به هر کسی که قرآن نمیخواند، صبحانه نمیدهم.
چند فرزند ایشان به قم رفته بودند؟
احمد، محمود و اکبر؛ شیخ اکبر فرد اجتماعی بود و اخوان مرعشی ایشان را در خانه خودشان نگاه داشتند و بین افتخارسادات خواهر آقای مرعشی و شیخ اکبر صیغه محرمیت جاری کردند تا اکبر بتواند در خانه آنها رفت و آمد کند. آن زمان در قم رسم بود که دختری را صیغه میکردند تا محرمیت به وجود بیاید و مرد بتواند به راحتی در خانه رفت و آمد کند.
محمود هم با یکی از پسرعموها به قم رفت و من نیز کلاس ۶ را گرفتم و ابوی گفت به بهرمان بیا و کشاورزی کن یا به قم پیش برادرانت برو. پس از آن تصمیم گرفتم که من نیز به قم سفر کنم. من، اکبر، محمود و آقای باهنر، مهدوی کرمانی و صالحی کرمانی، دو حجره در مدرسه حجتی قم کنار هم گذاشتیم و خرجهای آنها با هم بود. یادم هست که ماهی پنجاه تومان، هر کدام در یک قوطی میگذاشتند و مثلا صندوق مخارج بود. یکی مامور خرید بود و دیگری آشپزی و نظافت میکرد. این با هم زندگی کردن ۵ سال به طول انجامید و به طور کلی زندگی شیرینی بود.
وضع مالی آقایهاشمی مناسب بود و به کسی کمک هم میکرد؟
شیخ اکبر از ابتدا به همه کمک میکرد. مثلا وقتی شروع به انتشار کتاب «مکتب تشیع» کرد، به او پیشنهاد دادم که قبض چاپ کند و به کتابفروشیهای شهرهای مختلف بفرستد، لذا نام رییس کتابفروشی هر شهر را از طلبهها میپرسیدیم و خطاب به رییس کتابفروشی نامه مینوشتیم که اگر قبضهای کتاب مکتب تشیع را بفروشید کتاب با ۲۰ درصد زیر قیمت برای شما فرستاده خواهد شد. هفتهای ۱۰۰ تا ۲۰۰ تومان پول برای پیشخرید کتابها از شهرستانها میآمد و شیخ این پول را برای چاپ کتاب مصرف میکرد. ساواک از چاپ این کتاب مطلع شد و جلوی آن را گرفت.
کتاب مکتب تشیع چه کتابی بود؟
در حقیقت در یک مجله، اخبار حوزه را منتشر میکرد.
محتوای این مجله یا کتاب را چه کسانی مینوشتند؟
شیخ اکبر از هر دانشمند و آیتاللهی میخواست که مقاله بنویسند و خودش هم مقدمه آن را مینوشت. این کتاب ۴ تا ۵ سال منتشر شد. ابتدا سالی یک بار و سپس سه ماه یک بار منتشر میشد و هزینه چاپ کتاب از پیشفروش آنها تامین میشد.
پس از توقیف چاپ کتاب مکتب تشیع، آقای مکارم شیرازی با جمعی جلسه گذاشتند ماهنامه «مکتب اسلام» را منتشر کردند. گمان میکنم که هنوز هم منتشر میشود. ساواک در آن زمان مانع چاپ مکتب اسلام نشد ولی مکتب تشیع را به خاطر شیخ اکبر بستند و چاپ آن ممنوع شد.
کتاب مکتب تشیع مطالب سیاسی هم داشت؟
بله!
زمانی که کتاب مکتب تشیع منتشر میشد، آقای اکبر هاشمی چند سال داشتند؟
۲۵ سالش بود. ایشان از ۳۵ و ۳۶ سالگی مدام به زندان میرفت. چون نام خانوادگی او هاشمی بود، ساواک نمیتوانست تشخیص دهد که سید نیست لذا خیلی وقتها از جلوی ساواک رد میشد و با اینکه دنبالش بودند، او را نمیشناختند. گاهی نامههای امام خمینی را در دست داشت و از جلوی ساواک رد میشد و میگفت که من ساواک را میشناختم ولی آنها من را نمیشناختند. شیخ اکبر از همان شروع مبارزاتش بسیار با سیاست عمل میکرد. من و محمود کنکور قبول شدیم و به دانشگاه رفتیم. محمود در وزارت کشور استخدام شد، چند ماهی عمامه گذاشت اما خوشش نیامد و عمامهاش را برداشت و به کار پرداخت.
چرا از عمامه خوششان نیامد؟
محمود بسیار کمرو و محجوب بود و به درد آخوندی نمیخورد. در مجالسی که طلبهها تمرین سخنرانی میکردند، هیچ وقت صحبت نمیکرد و میگفت که نمیتوانم.
شما چه کار کردید؟
من در حوزه تا مکاسب درس خواندم و به دانشگاه رفتم و رشته زبان انگلیسی خواندم.
چرا از حوزه بیرون آمدید؟
من هیچ وقت در حوزه به طور رسمی نبودم و فقط درس میخواندم. به دلیل اینکه سن بالایی داشتیم به ما اجازه حضور در مدرسه روزانه نمیدادند و شبانه به دبیرستان میرفتیم، به همین خاطر روزها بیکار بودیم و من در این ایام درس مکاسب را در حوزه خواندم و شبانه هم تا کلاس ۱۱ درسم را ادامه دادم.
از اول انگیزه روحانیشدن را نداشتید؟
نه، برنامهای نداشتم. ابوی علاقهمند بود و میگفت که همه پسران من روحانی شوند ولی من که روحانی نشدم.
در این زمان آقای هاشمیچند ساله بودند؟
۲۷ یا ۲۸ سالش بود.
آقای اکبر هاشمی چه زمانی ازدواج کردند؟
۲۵ سالگی ازدواج کردند و آن زمان طلبه قم بودند و دختر آقای مرعشی را به عنوان همسر برگزیدند.
پدرتان تا چه سالی در قید حیات بودند؟
تا سال ۴۰ زنده بودند.
یعنی در زمان ازدواج آقای هاشمی زنده بودند؟
بله!
مراسم ازدواج آقای اکبر هاشمی در رفسنجان انجام شد؟
آن زمان مراسمها عادی بود. مهمانی مختصری در منزل با حضور اقوام و آشنایان برگزار میشد. البته فرزندان شیخ اکبر هم بسیار ساده ازدواج کردند، مثلا لاهوتی بعد از انقلاب به منزل شیخ اکبر میآید و میگوید که من دو پسر برای دامادی دارم و شما هم دو دختر. یک جلد قرآن و یک سکه طلا مهریه دختران شیخ اکبر بود و در منزل، آقای طالقانی را دعوت کردند و دو دختر و دو پسر را همزمان به عقد هم در آوردند.
آقای اکبر هاشمی با آن روشنفکری که داشتند، قائل نبود که دختران خودشان همسرشان را انتخاب کنند و تصمیمگیرنده اصلی و نهایی باشند؟
آن زمان دخترها خیلی برای ازدواج تصمیم نمیگرفتند.
در ازدواج شیخ اکبر تصمیمگیرنده خود حاج آقا بودند یا پدر و مادرتان برای ایشان تصمیم گرفتند؟
اکبر خودش دختر آقای مرعشی را خواست و پدر و مادر هم با ازدواج آنها موافقت کردند.
طبیعتا از زمانی که آقای اکبر هاشمی ازدواج کردند از هم جدا شدید؟
خیر! چون مدرسه علمیه برای طلبهها بود و دیگر ما را راه نمیدادند، شیخ اکبر خانهای گرفت و ما را به خانه خودش برد. ساختمانی که حاج آقا گرفت، دو اتاق اندرونی و بیرونی برای مهمانها داشت. شیخ اکبر و همسرشان در اندرونی زندگی میکردند و من و محمد و محمود هم در اتاق بیرونی بودیم.
در این برهه زمانی آقای اکبر هاشمی گرم فعالیتهای سیاسی شد؟
بله! حتی به زندان هم رفتند.
چرا حاج آقا این چنین گرم مسائل سیاسی شد ولی شما و برادرانتان وارد این مسائل نشدید. آقای اکبر هاشمی برای ورود به سیاست از شما دعوت نکرد؟
ما خودمان علاقهای به سیاست نداشتیم، البته محمد تا حدی علاقه داشت اما من و محمود اصلا به سیاست علاقهای نداشتیم. محمود در خرمآباد و لرستان بخشدار شد و سپس در اوج انقلاب فرماندار قم شد و سپس به وزارت خارجه رفت و در حقیقت کارمند دولت شد. من هم چون رشته زبان انلگیسی در دانشگاه تهران خوانده بودم، در قم کلاس تدریس زبان انگلیسی گذاشته بودم، حتی آقای خامنهای به کلاس ما میآمدند و همچنین آقای خزعلی و نوری همدانی، به کلاس ما میآمدند و زبان انگلیسی یاد میگرفتند.
آقای خامنهای در چه سالی با آقای هاشمی دوست شدند؟
سال ۴۲ یا ۴۳ بود، این دو بسیار با هم مانوس شدند.
آن زمان ایشان (آقای خامنهای) با شما رفت و آمد داشتند؟
آقای خامنهای در آن زمان طلبه بود.
شما شاهد این رفاقت ها بودید؟
خیر! من قم نبودم، به تهران آمدم، پدرم که فوت شد محمود و محمد هم به تهران آمدند و ما سه نفر، خانهای گرفتیم و با هم زندگی میکردیم و قاسم که بزرگترین برادرم بود، برای کارهای تجاری به تهران میآمد. شیخ اکبر هم در قم زندگی میکردند و همیشه فراری یا زندانی بود!
پدر شما هیچ منعی به ایشان نداشت؟
خیر! ایشان آن زمان فوت کرده بودند.
از چه زمانی آقای اکبر هاشمی مشهور و نامشان مطرح شد؟
آقای هاشمی از سال ۴۲ مبارزات را شروع کرده بود و کمکم با آیات عظام مانوس بود و علاوه بر انتشار کتاب مکتب تشیع، کتابی در مورد مبارزه با استعمار تحت عنوان «سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار» را ترجمه کرد و مقدمه تندی برای آن نوشت. در این کتاب اسرائیل را با خانواده سلطنتی ایران مقایسه کرده بود و گفته بود که خانواده سلطنتی بسیار به ایران ظلم میکنند. شیخ اکبر از همان زمان زیر نظر ساواک رفت، انتشار کتابش را ممنوع کردند و خودش هم دیگر زیر نظر بود. گاهی از زندان آزادش میکردند و بعد از چند ماه دوباره بازداشت میشد. یک دوره ۴ ساله هم به طور کامل در زندان بودند.
در مدتی که ایشان زندان بودند، شما تلاش یا پیگیری نداشتید که ایشان را از زندان آزاد کنید؟
خیر! اما اقوام و آشنایان تلاش میکردند.
ساواک فشاری روی شما وارد نمیکرد؟
خیر! چون ما در سیاست نبودیم با ما کاری نداشتند ولی محمد جزو مبارزین بود و میخواستند او را بازداشت کنند که به آمریکا فرار کرد.
آقای محمد هاشمی را به دلیل عملکرد شخصی خودش میخواستند بازداشت کنند یا به واسطه اینکه به اکبر هاشمی وابسته بود؟
محمد با دوستانش در دانشگاه فعالیتهای سیاسی انجام میدادند، به همین دلیل دنبال بازداشت او بودند.
از همان ابتدا مبارزات آقای هاشمی در چارچوب نظر امام خمینی (ره) بود؟
از قدیم امام (ره) در همان کوچهای زندگی میکردند که منزل آیتالله مرعشی بود. آشنایی شیخ اکبر و امام (ره) از همان زمان شروع شد. از طرف دیگر شیخ اکبر از شاگردان خوب امام (ره) بودند. از سال ۴۲ هم که امام تبعید شد.
آقای اکبر هاشمی به نجف نرفتند؟
مخفیانه به نجف پیش امام (ره) میرفتند. چهره حاج آقا مانند جوان ۲۰ ساله بود و هیچ کسی نمیتوانست تشخیص دهد فعالیتهایی که انجام میشود کار آقای اکبر رفسنجانی است. در گزارشی که ساواک علیه حاج آقا داده بود گفته شد که بعد از خمینی، شیخ رفسنجانی، مرکز فساد قم است.
ارتباط آقای اکبر هاشمی با شهید بهشتی از چه زمانی شروع شد؟
شهید بهشتی به تهران آمدند و شیخ اکبر هم بعد از مدتی به تهران تبعید شدند و اجازه نداشتند به قم بروند. حاج آقا در تهران شرکتی تشکیل داده بود و ساخت و ساز میکرد و آقای بهشتی و باهنر هم شریک ایشان شدند و سه خانه در تهران کنار هم ساختند و عصرها و شبها با هم بودند، آقای بهشتی از ابتدا در کارهای فرهنگی بود و مدرسهای به نام دین و دانش داشت، اکنون بسیاری از شاگردان ایشان در رأس کار هستند.
یادم هست که دو سال خبر نداشتیم که شیخ اکبر در کدام زندان است. هر چه دنبال ایشان میگشتیم، نمییافتیم. گاهی شایعه میکردند که شهید شده است. یک بار آقای جعفری گیلانی از زندان آزاده شده بودند، ما گفتیم که شاید آقای جعفری از شیخ اکبر ما خبری داشته باشد، من ماشین گرفتم و به رودسر رفتم، نشستم تا اطرافش خلوت شد سپس پرسیدم که از آقای رفسنجانی خبری ندارید؟ اول کمی جا خورد، بعد گفت با ایشان چه کاری دارید؟ گفتم من برادرش هستم. بسیار تعظیم کرد و به من به خاطر برادری مانند اکبر تبریک گفت. پرسیدم برای اکبر اتفاقی افتاده؟ گفت خیر، آقای رفسنجانی در انفرادی همان زندانی بودند که ما در آن زندانی بودیم. روزی گفتند که امروز رفسنجانی به زندان عمومی میآید. ایشان را شب قبل ۶ ساعت شکنجه داده بودند و پاهایش زخمی بود. برف آمده بود و هوا بسیار سرد بود. رفسنجانی عبا را روی سرش کشید و همه احوالش را پرسیدیم و گفت که خوبم. ۱۰ دقیقهای نشست و سپس برای ما ۷۲ نفر که در بند عمومی بودیم، شروع به صحبت کرد و گفت که آقایان، ما نباید فکر کنیم که اینجا زندان است، باید فکر کنیم که اینجا خانه دوم ماست، ممکن است که برخی تا آخر عمر اینجا باشیم و برخی فردا آزاد شویم. نباید دست روی دست بگذاریم و وقتمان را تلف کنیم. برخی پرسیدند ما در زندان چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟ آقای رفسنجانی گفت کارهای بسیاری میتوانید انجام دهید. سپس پرسید از بین شما چه کسی خوب انگلیسی میداند؟ افرادی که انگلیسی میدانستند خود را معرفی کردند، سپس آقای رفسنجانی پرسید چه کسانی میخواهند انگلیسی یاد بگیرند؟ از بین ۷۲ نفر، ۳۰ نفر دوست داشتند انگلیسی یاد بگیرند. سپس آقای هاشمی یک نفر را مامور کرد که نام اساتید و کسانی که میخواهند انگلیسی یاد بگیرند را بنویسند. تاکید میکرد هر یک از اساتید، ۵ دانشجو را انتخاب کند و پس از صبحانه کلاسها را شروع کنید. عدهای بر سر کلاس ریاضیات، فقه یا اصول بنشینند و کلاسها مانند دانشگاه تشکیل و برگزار شود. حتی عنوان میکرد که حضور و غیاب شود تا افراد بهموقع بر سر کلاس حاضر شوند و همچنین از آنها درس پرسش شود تا مبادا مبحثی را فراموش کنند. آقای جعفری گفت ناراحت هستم که از زندان آزاد شدم چون در زندان برنامهها داشتم ولی اکنون هیچ برنامهای ندارم.
چرا آقای اکبر هاشمی میخواستند شاه را ساقط کنند؟
ایشان نظر خاصی روی شاه نداشت و میگفت که این رژیم مناسب ایران نیست چون آمریکا ایران را مانند ایالت خود میدانست. مثلا آمریکا پرواز مستقیمی از لس آنجلس به کرمان گذاشته بود و آمریکاییها مرتب در آنجا رفت و آمد میکردند و بزرگترین معدن مس دنیا را به تسلط خودشان در آورده بودند و میخواستند از آن برای خودشان بهرهبرداری کنند. همه شرایط برای بهرهبرداری را آماده کرده بودند که انقلاب شد.
آقای رفسنجانی می خواستند رژیم شاه اصلاح شود یا ساقط؟
بیشتر هدف ایشان ساقط شدن رژیم شاهنشاهی بود.
برنامه ای داشتند که رژیم دیگری به جای رژیم شاهنشاهی بیاورند؟
خیر! فقط میدانستند که حکومت کشور باید اسلامی شود. آن زمان اقدامات ضد اسلامی بسیار انجام میشد. البته آزادیهای مردم بسیار بود، اگر کسی فعالیت سیاسی انجام نمیداد، با او کاری نداشتند، نمونه آن خود ما، با اینکه شیخ اکبر مرتب زندان میرفت و فراری بود اما حتی یک بار هم ساواک ما را فرا نخواند.
شما فرمودید آقای اکبر هاشمی از زندان که بیرون آمد به ساخت و ساز پرداخت. ساواک مزاحم فعالیت اقتصادی او نمیشد؟
خیر! کار اقتصادی آزاد بود. فقط ساواک با کار سیاسی مخالف بود.
یعنی علیرغم اینکه رژیم شاهنشاهی میدانست که آقای هاشمی خواهان ساقط شدن رژیم است باز هم در مسائل اقتصادی سختگیری نسبت به ایشان نداشت؟
امام خمینی (ره) قصد داشت که شاه را ساقط کند، آقای هاشمی زیر لوای امام خمینی (ره) این دست از فعالیتها را انجام می داد.
از دکتر شریعتی نکتهای به یاد دارید؟
آن زمان ایشان در ایران نبود. در فرانسه زندگی میکرد و در لندن چنانکه نقل است، کشته شدند.
نظر آقای اکبر هاشمی راجع به دکتر شریعتی چه بود؟
ارتباط و رفت و آمد و جلسات بحث جدی سیاسی اجتماعی داشتند. طبیعتا در مواردی هم تفاوت نظر داشتند.
از زمانی که انقلاب پیروز شد، نقش آقای اکبر هاشمی تغییر کرد. به واسطه این تغییر، شرایط شما بهتر شد؟ چه اتفاقی افتاد که ایشان تا این حد به امام(ره) نزدیک شدند؟
ایشان به دلیل رفت و آمدهایی که وجود داشت با امام (ره) آشنایی سابق داشتند و از شاگردان خوب ایشان بودند اما انقلاب که شد، شیخ اکبر در زندان بود، البته آن زمان من هم در تهران نبودم و در سرچشمه کرمان بر سر همان معدنی که آمریکاییها قصد بهرهبرداری از آن را داشتند، به عنوان مترجم فعالیت میکردم. سرهنگی به نام تاجفر از طرف ساواک مامور حفاظت معادن آمریکایی بود. او وقتی متوجه شد که من برادر اکبر هستم، مقداری روی ما حساس شد، آمد و رفت ما را همیشه زیر نظر داشت و به انتظامات گفته بود که رفت و آمد و روابطم را به او اطلاع دهند.
من سنگ کلیه گرفتم و برای معالجه
منبع: ساعت24
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.saat24.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ساعت24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۵۷۸۹۰۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
افشای نمرات تحصیلی رائفی پور؛ نمره ۱۳ در درس توسعه اقتصادی
بنابر آنچه اقتصاد۲۴ نوشته است، علی اکبر رائفی پور که سالها در محافل رسانهای او را با مدرک فوق دیپلم یا کارشناسی حسابداری معرفی میکردند بالاخره مدرکش منتشر شد و مشخص شده که وی کارشناس حسابداری دانشکاه پیام نور شاهد را با معدل ۱۵ دارد.
در بسیاری از محافل علمی مدرک دانشگاه پیام نور صرفا برای ارائه به دستگاههای دولتی برای افزایش حقوق! شناخته میشود و بار علمی ندارد. نکته قابل توجه نمره زبان فارسی رائفی پور بوده که ۱۳ است و در مقابل نمره زبان خارجی وی ۱۴ است.
رائفی پور که اخیرا در قامت یک نظریه پرداز اقتصادی خود را مطرح میکند نمره درس "توسعه اقتصادی" و "پول و ارز بانکداری" وی هر دو ۱۳ شده است!
منبع: اقتصاد ۲۴
tags # علی اکبر رائفیپور سایر اخبار (تصاویر) این گوسفند غولپیکر چینی از پورشه هم گرانتر است! قارچهای زامبیِ سریال آخرین بازمانده (The Last Of Us) واقعی هستند! (تصاویر) عجیب و باورنکردنی؛ اجساد در این شهر خود به خود مومیایی میشوند آخرین حسی که افراد در حال مرگ از دست میدهند، چه حسی است؟